هرچقدر هم در تربیت و سبک گفتاری توی خونه دقت کنی باز باید انتظار داشته باشی که روزی برسه که دردونه ات در قبال تلاش تو برای آرام بودن و کم کردن از بار تنشی واقعه ای که تعریف کرده بهت بگه: تو چقدر ساده ای!!! قضیه اینطوری نیست!!
یا در قبال گوشزد کردن کار درست بهش، بهت بگه: اصلا دوست دارم اینکارو بکنم، زندگیِ خودمه، زندگیِ تو که نیست!!!
راستشو بگم خیلیییییییییی زودتر از اون چیزی که تصورش رو میکردم داره اتفاق می افته!!
هرچقدر هم در تربیت و سبک گفتاری توی خونه دقت کنی باز باید انتظار داشته باشی که روزی برسه که دردونه ات در قبال تلاش تو برای آرام بودن و کم کردن از بار تنشی واقعه ای که تعریف کرده بهت بگه: تو چقدر ساده ای!!! قضیه اینطوری نیست!!
یا در قبال گوشزد کردن کار درست بهش، بهت بگه: اصلا دوست دارم اینکارو بکنم، زندگیِ خودمه، زندگیِ تو که نیست!!!
راستشو بگم خیلیییییییییی زودتر از اون چیزی که تصورش رو میکردم داره اتفاق می افته!!
کاش بدونم وظیفه ام تاچه حد مادر و همسر بودنه!!
حتی اگر پست های این وب رو مبنا قرار بدیم من بیشتر تو نقش هام هستم تا خودم
در موضع همسر بودن گه گاهی خودخواه هستم و خودم رو مقدم میدونم ولی در موضع مادر بودن، اصلا
و نمیدونم تا چه حد این کارم درسته
نمونه اش ادامه تحصیل، یا هر دوره ای یا حتی ماموریتی که مهارت شغلی یا شخصیم رو ارتقاء میداده رو توی این سالها خیلی ساده ازش گذشتم به این بهونه یا دلیل که ساعاتی که سرکار هستم انقدر زیاد هست که در باقیمانده روز خودم رو وقف دردونه و آسایش جسمی و روحیش کنم و حتی دقیقه یا ساعتی بیشتر، بهش تنهایی رو تحمیل نکنم
ولی زیادن همکارهاییم که حتی بچه های کوچکتر از من دارن و همه کار میکنند: کارمندن، دانشجوان، ورزشکارن، کلاس های فوق برنامه ای که محل کار میگذاره رو شرکت میکنن، ماموریت ها رو تا حد ممکن میرن و .
و بدتر اینکه گاهی فکر میکنم احتمالا اونها مادرهای موفق تری هم هستن چون در درجه اول مادری شادترن، و احتمالا فرزند مستقل تری رو هم پرورش میدن!!
پ.ن. میدونم این پست تکراریه، شاید جمع چندین پسته، ولی دغدغه ایه که به نتیجه نرسیده:(
شما تا چه حد به بچه ها اجازه میدین کنارتون فیلم یا سریال ببینن؟!!
به جرات میتونم بگم در این سالهای مادرانه ایم به تعداد انگشت های دست فیلم و سریال ندیدم (البته مقتضای سن و سالم:دی)
گاهی فیلم ها یا سریال های مناسبتی یا با موضوع خاص رو خیلی دلم خواسته ببینم ولی با توجه به اینکه دردونه همیشه اینطور مواقع کنارمه، از دیدنشون منصرف شدم، نمونه اش سریال مختار و فیلم چ، تنگه ابوغریب و .
نمیدونم تا چه حد کارم درسته، چون مطمئنن زمان زیادی نخواهم توانست مانع دیدن صحنه هایی که به هر دلیل به نظرم براش مناسب نیست باشم، و حتی گاهی فکر میکنم این رفتار من حساس تر و آسیب پذیرترش میکنه
چندروز پیش بالاجبار دردونه رو آوردم سرکار، وسط روز امده تو گوشم میگم مامان من خوشگلم؟ میگم چطور؟ میگه اخه مراجعینت بهم میگن چقدر شما خوشگلی، ولی من خودم از چهره ام خوشم نمیاد!
قبلا هم یکی دوبار چنین جمله ای رو ازش شنیدم یا مثلا من از صدای خودم خوشم نمیاد!!
دردونه نسبتا زیباست، نه اینکه چون مادرشم بگم، اطرافیان میگن، ولی من تمام سعیم رو کردم هیچ وقت این زیبایی رو براش ارزش و ملاک نکنم، همیشه سعی کردم تو ابراز دوست داشتن هام دلیلش رو خوب بودنش یا هرصفت خوبش غیر از زیبایی بیان کنم
یادم هم نمیاد هیچ وقت چهره کسی رو نقد کرده باشم یا اصلا واژه زشت رو در مورد افراد به کار برده باشم، نمیدونم این طرز فکرش چه منشایی داره
دیشب براش میگم که خدا همه آدمها رو زیبا خلق کرده، و علاوه بر اون کسی زیبا باشه ولی خوش اخلاق نباشه یا خدا دوسش نداشته باشه، اهمیتی نداره و خودش هم میگه شاید خدا صلاح! بدونه یکی رو زشت خلق کنه!!
ولی فکر نمیکنم طرز فکرش چندان عوض شده باشه:(
هر ده دقیقه کج خلقی صبح های دردونه به اندازه یک ساعت و حتی بیشتر کار فیزیکی از من انرژی میگیره
و شما تصور کن که گاهی صبح ها بیشتر از یکساعت بدخلقه و من بعد از رسوندنش به مدرسه تازه میرم سرکار.
این روزها عجیب از لحاظ روانی و جسمی کم میارم:(
عجیب احساس روزمرگی میکنم، به نظرم خودمو خیلی درگیر زندگی کردم، انقدر که جایی برای خودِخودم نذاشتم
مدتهاست برای خودم و پیشرفتم کاری نکردم و این اصلا خوب نیست
پست هاتون رو که میخونم که دغدغه های قشنگی ازش برداشت میشه از خودم ناامید میشم:(
کاش میتونستم یه مدت از همه نقشهام بیرون برم و حتی شده 24 ساعت فقط به خودم فکر کنم و اینکه کجام و به کجا میخوام برسم، مطمئنن نتیجه اش در همه نقش هام هم نمود پیدا میکرد.
شاید باید انقلاب کنم:/
ولی مثل همه تنبل ها منتظر شنبه مانده ام!!
یکی از ایرادهای اساسی من اینه که بلد نیستم زیبا حرف بزنم!!
دیدین بعضی ها ساده ترین مفاهیم رو با بهترین شیوه بیان میکنند، من اینطوری نیستم!:(
دلایل و ریشه های این ناتوانی بماند، ولی باید تمرین کنم، پیشنهادی در این زمینه دارین؟
من آدم جنجگویی نیستم:((
احساس فقر فرهنگیی شدیدی دارم، مدتهاست از ذخیره هام استفاده کردم و الان حس میکنم تقریبا به آخراش رسیدم، جوانیهام کلاس میرفتم، سخنرانی گوش میدادم، به مدد دورشته متفاوت خوندن کلی کتاب مختلف می خوندم، کتاب خوانی آخرشب هام کنسل نمیشد، اخبار رو دنبال میکردم، تو بحث ها شرکت میکردم و .
به بهونه کارمندی و مادری و خانم خونه بودنِ همزمان، کم کم همه رو کنار گذاشتم و به مرور شدم آدمِ الان:( یه فردی که هم و غمش گذران زندگیِ روزمره ی خودش و خانواده اشه، گرچه دوست داره به نحو احسن باشه، ولی تواناییش محدوده
منکرِ این نیستم که توی سیستم اداریی کار میکنم که فسیل شدن آدمها رو می طلبه، و تقریبا هرگونه امکان پیشرفتی رو ازت میگیره و مطمئنن این محیط بی تاثیر نبوده، ولی از خودم هم شاکی ام، که برای بهتر زندگی کردن اهل جنگیدن نیستم
منکرِ این هم نیستم که این اخلاق حتی یک درصد هم در آقای همسر نیست، و این هم باز تاثیرگذار بوده، ولی.
فکر میکنم باید به قرآن پناه ببرم
شما پیشنهاد دیگه ای هم دارید؟ ممنون میشم بهم بگین
برخورد شما با همسایه یا آشنایانی که به خودشون اجازه میدن هر سوالی رو از بچه ها بپرسن چطوریه؟
بچه رو توجیه میکنین؟ که خیلی سخته فهموندن درجات غریبه بودن افراد با حد و حریم خانواده ، و حتی من واقعا نمیدونم به دردونه بگم در جواب این نوع سوالات طرف مقابل چی بگه! که نه دروغ باشه نه حمل بر بی ادبی بشه
+شاید در مواردی من واقعا حساس باشم ولی این انتظار که وقتی کسی در زندگی یا روابط شما ورود نمیکنه، شما هم به همون اندازه مراعات کنی، فکر نمیکنم انتظار زیادی باشه:(
با اینکه من به حجاب دردونه تا حد ممکن گیر نمیدم، ولی با گرم شدن هوا چندباری ازش شنیدم که من به تکلیف برسم بخوام باحجاب باشم گرمم میشه
دیشب مثلا خواستم براش توضیح بدم، میگم: تو منو خیلی دوست داری؟
-آره
میدونی که منم خیلی دوستت دارم؟
-آره
وقتی ازت یه کاری رو بخوام چون هم دوستم داری هم من دوستت دارم اون کار رو انجام میدی، با اینکه ممکن اذیت بشی یا سختت باشه و
-خب آره
میدونی که خدا ما رو خیلی دوست داره، ماهم خیلی دوستش داریم، نه؟
-آره
(من خوشحال از اینکه دارم به نتیجه گیری دلخواهم میرسم که دردونه میگه:)
-خـُـــــــــــــب اصل مطلبو بگوووووو
منم گفتم دیگه، اصل مطلبو:)
+گویا زیاد برای دهه نودی نمیشه مقدمه چینی کرد:)))))
تا حالا با کسی برخورد داشتین که از حرف هاتون، نوشته هاتون و حتی گاهی رفتارتون، فقط اون قسمت هاییش رو که دوست داره بشنوه، بخونه، و ببینه، انقدر که گاهی اصلا پیام اصلی منتقل نشه؟!!!!
و غیر از اینه که این معضل شما رو در مقابلش محتاط میکنه و ترجیح میدین دیگه نه حرف بزنید نه بنویسید؟!!
حالا تصور کنید این شخص یکی از اشخاص کلیدی زندگیتون باشه، در چنین موقعیتی باید چه کرد؟:(
درمورد شکاک بودن آقایون و مشکلاتی که توی زندگی ایجاد میکنه زیاد شنیدیم و احتمالا خوندیم
ولی من میخوام بگم نقطه مقابل این خصلت اخلاقی هم به همون اندازه آزاردهنده و حتی ویران کننده است، البته این بهترین اسمیه که میتونم برای این خصلت اخلاقی بذارم: اعتماد بیش از حد به همسر
به نظرمن مثل خیلی از خصلت های دیگه تربیت خانوادگی خیلی موثره، ولی ترجیح میدم بقیه عواملی که باعث به وجود اومدن این خصلت اخلاقی میشه رو از شما بشنوم، خصوصا اگر آقایی خواننده این وبلاگه، دوست دارم نظرش رو در این زمینه بدونم
برای یه چکاب ساده میری دکتر، و آزمایش میدی
به همین کوتاهیه فاصله آدمی با بیماری های خاص، درمان های طولانی، داروهای کمیاب، صف های طولانی و. در یک جمله دنیایی متفاوت
+و من لبه این پرتگاهم
نمیدونم شاید کلمه "پرتگاه" درست نباشه، ولی فعلا چیزدیگه ای به ذهنم نمیرسه
+محتاج دعاتونم
دردونه رو بردم مدرسه جدیدش رو ببینه، با مدیرشون در مورد معلم ها صحبت میکنیم و مشخص میشه که دوتا معلم کلاس دوم دارن و دردونه توی کلاس خانم .است
شب دردونه میگه من میخام برم توی اون یکی کلاس
میگم تو که معلم ها رو ندیدی، چرا میخای تغییر بدی کلاست رو
میگه :حالا دیده باشم هم، بقول خودت از روی چهره که نمیشه اخلاقشون رو فهمید!
میگم مدیرتون میگفت هردوشون مهربون و معلم خوبی هستند
میگه: خب مدیر که نمیاد بگه معلم هام بد هستن!
و نهایتا میگه: البته همه معلم ها اولش خوش اخلاقن، چند روز که میگذره بداخلاق میشن و داد میزنن!!
پ.ن. به نظرم دردونه زیادی با آدم بزرگ ها در ارتباطه:(
گاهی فکر میکنم تو مجموعه هیــــــــــــچ کس اندازه من برای حفظ اموال مجموعه اعصاب و روانش رو درگیره نمیکنه و حرص و حتی گاهی ناسزا نمیخوره:/
نمیدونم کارم تا چه حد درسته چون حتی گاهی مسئولین هم خیلی سخت نمیگیرن، و من گاهی فکر میکنم به قولی شدم کاسه داغ تر از آش:/
چندسال پیش با یکی از اقوام که صحبت میکردم،حرفمون به جایی رسید که مجبور شدم از سختی کارمندیم بگم
همون ابتداش ایشون با تشر بهم گفت:شماها خودتون دوست دارین به خودتون سختی بدین برین سرکار
ناگفته پیداست که همونجا بحث تموم شد
این حرفش سالهاست تو ذهنم مونده،نه اینکه ازش ناراحت باشم چون به نظرم هرکسی نظری داره و بعلاوه هیچ کس از شرایط دیگری خبر نداره و .
حتی گاهی که به فراخوری حرفش یادم می اومد حرفش رو درست میدونستم و ربطش میدادم به قانع نبودن خودم و .
تا اینکه
چندروز پیش شنیدم پول تو جیبی ماهیانه ای که از همسرش میگیره بیشتر از حقوق حکمیه من با نزدیک به ده سال سابقه کاره.
و کلا نظرم درمورد قناعت و این مقولات تغییر کرد:(
پ.ن.کارمند جماعت میدونه که حقوق دریافتی با حقوق حکمی گاهی تفاوتش زمین تا آسمان است
یکی از خلقیات خوب آقای همسر حساس بودنشون به اسرافه
و اینگونه میشه که آخر هفته ها هفت هشت تا ظرف از یخچال بیرون میذارم که تو چندتاش برنجه از هفت هشت تا دونه گرفته تا به اندازه چهارتا قاشق و تو بقیه هم آشپزخانه در هفته گذشته است اونها هم به اندازه نهایت چهار تا قاشق خورشت و.
فقط یه مساله که مطرح میشه اینه که گناه این اسراف با منه که یک، دو سه تا قاشق کمتر غذا درست نمیکنم و دو، اونا رو دور میریزم یا با آقای همسر که سر سفره غذا رو تموم نمیکنن و علاوه بر اون تا تازه است برای پرندگان نمیریزن
پ.ن. اصلی ترین مشکل نبودن من در وعده اصلی ناهار کنار خانواده است:(
یکی از روش های خلاقانه آقای همسر اینه که
مساله ای رو مطرح میکنه یا برای مساله ای راه حل میخواد، و من با گذشت تمام :) در هر دو صورت راه حل ارائه میدم و ایشون در کمال خلاقیت همه راه حل ها رو امتحان میکنه، غیر از راه حل من
پ.ن. مدیونید اگر فکر کنید در این شرایط غیر از تحسین میزان بالای خلاقیتشون کار دیگه ای میکنم:))
وقتی مادرآقای همسر میگه حتی توی خواب هم یادتم، و دعا میکنم برای بیماریت.
حس خیلی خوبیه
+همیشه مهربانی های مادرآقای همسر باعث شده اشکالات اساسیی که درمورد تریبت آقای همسر مرتکب شدن رو در نظرم کمرنگ میکنه، هرچند تک تک لحظات زندگیم رو درگیر کرده!
+تعریف از خودم نباشه:دی همیشه سعی کردم جای دختر نداشته شون باشم و هیچ وقت به چشم یک "مادرشوهر" با اون معنای خاص بهشون نگاه نکردم
تصور ناتوانی خیلی مخربه
تو دوران مدرسه چندتا مسئله سخت رو که پشت سر هم حل میکردم، همون اعتماد به نفسی که سراغم می اومد پنجاه درصد جواب مسئله بعدی بود، اینکه مشکل یه مراجع رو هرچند به سختی یا حتی گاهی اتفاقی حل میکنم خیلی کمک میکنه که در موارد دیگه نه تنها تخصصم بلکه شانس رو هم به کمک بگیرم برای حل مشکلات دیگه و
امروز برای حل یه مشکل مامان رفتم خونه اش، تنها کاری که باید میکرد این بود که تلفن بزنه به یه تعمیرکار، که سرکوچه است، و من تقریبا فقط ازش خواستم اینکارو بکنه، وگرنه کار خاصی برای حل این مشکل تقریبا یک هفته ایش که به قول خودش حسابی درگیرش کرده بود نکردم.مامان فقط تصور میکرد که این کار یه کار تخصصیه که از عهده من برمیاد، و من فقط تصور میکردم میتونم این مشکل رو حل کنم
گاهی از قدرت ذهن میترسم!
پ.ن. خیلی سعی میکنم این القای ذهنی و البته میشه گفت تنبلانه نتوانستن رو از صفحه ذهنی دردونه شیفت دیلیت کنم، امیدوارم موفق باشم
ما غرک بربک الکریم
اولین چیزی که مریضی و بیماری به یادت میاره شدت ضعفت تو این جهان هستیه
ولی چیزهای دیگه ای هم بهت یاد میده:
که چقدر بی جهت زندگی رو سخت گرفتی، و چقدر دنبال خوشی های واهی بودی
چقدر زیادی مسئولیت پذیرفتی حتی جای همه
چقدر آدمهای بی اهمیت رو مهم تلقی کردی
چقدر برای اطرافیانت مهمی
چقدر این ملت نسبت به هم بی تفاوت و حتی بی رحم شدن
چقدر کیفیت نظام پزشکی و داروییمون مشکل داره
که داروی پارسال با داروی امسال تاثیرش زمین تا آسمون فرق میکنه، که دارو همون درمانی که ازش انتظار میره رو که نمیکنه، بیماری جدیدی هم برات به ارمغان میاره، از رفتار بعضی دکترها و پرستارها و داروخانه ها که دیگه نگم بهتره، کیفیت و پوشش بیمه ای هم که.
پ.ن. دو سالیه پاییز و زمستان های خیلی سختی دارم، سال قبل از اواسط پاییز درگیر بیماری شدم، و امسال که از اواسط محرم
فقط امیدم به اینه که اون حدیث دلخوش کننده در مورد بیماری درمورد منم صادق باشه
فکر کنم سواد من نم کشیده، یا خیلی اطلاعاتم قدیمی شده، یا کلا آپدیت نیستم و علمی و. از این حرفها، یکی که اینطوری نیست این مسئله رو برای من توضیح بده که:
دانشجوی عرب زبانی که برای انجام کارهای رومزه اش مشکل داره چطور در دانشگاه های ما در سطوح عالیه ، اون هم در رشته های تاپ مدرک میگیره؟ بعد اینا چطور دوره ای رو که دانشجوهای خودمون حداقل دوسال تموم میکنند بعضا با بهترین نمره ها و در یک سال به اتمام می رسونند؟
اساتید انقدر عربیشون یه هو خوب شد؟ دانشجوها زبان فارسیشون در حد علمی خوبه، و مکالمه روزمره رو فقط بلد نیستن؟!!!
اساتیدمون انقدر به زبان اصلی تسلط دارند که به زبان اصلی تدریس میکنند، و دانشجوها هم انقدر مسلطن که متوجه میشن؟!!
اصلا اساتیدمون و دانشجوهای غیرایرانی یه هو نخبه شدن؟ البته دانشجوها محتمل تره چون اساتید همون قبلی ها هستند، با همون سوابق بالا، و همون اخلاق هایی که گاهی دانشجوهای ایرانی رو به مرز جنون میرسونه
یا .
یا صرفا اینکه آمار بدیم دانشگاهمون بین المللی دانشجو میگیره و سالی nتعداد فارغ التحصیل خارجی داریم و آمارهای به ظاهر قشنگی از این دست، به هر بهایی ارزشمنده؟
جشن عدد صد چیه دیگه مد کردین؟! که حالا من مجبور باشم براش کیک درست کنم:(
اصلا یکی از دلایلی که امسال دردونه رو گذاشتم مدرسه عادی، این بود که از تجملات و جشن های ابداعی مدارس غیرانتفاعی دور باشیم
+البته همین منِ گلایه مند، پای درست کردن دسر و کیک که میرم از اونی که سفارش داده بدترم، هی مدل جدید ابداع میکنم:دی
+یعنی معلم دردونه تو همین سه ماه منو شناخت؟!!!! :)
این یک سوال حقیقی است:
آقایون محترم: وقتی یکی (فرض بگیرین خانم هم باشه) از یکی دو کیلومتری خروجی راهنما میزنه، چه حسی سراغتون میاد که در لحظات آخر ، سرعتتون رو در حد نور زیاد میکنید و از همون طرف سبقت میگیرین؟؟حتی اگه شده از طرف راست!!!
+یعنی امروز اگر صدای سوت موتورش رو نشنیده بودم خدا میدونه چه اتفاقی می افتاد، خصوصا که تا دو ثانیه پیشش تصویرش تو هیچ کدوم از آینه هام نبود!!
1. دردونه بعد از نمازهاش سه تا دعا میکنه، که اولیش تعجیل در ظهوره
2.سال قبل تو مدرسه بهشون گفتن موسیقی که گوش میدین قلبتون سیاه میشه و دیگه امام زمان نمیتونه بیاد به قلب هاتون
(بماند که از اون روز تقریبا هیچ آهنگی توی خونه ما صداش بلند نمیشه، حتی آهنگ های ابتدا و انتهای کارتون های کودکان)
=» دیشب از دوستش تعریف میکنه که هر کلمه ای که میگن، ایشون یه آهنگ میخونه که اون کلمه درش هست، معلومه هم از این به اصطلاح خلاقیت دوستش خوشش اومده، هم با آموخته ذهنی قبلیش درگیره
آروم میگه:قلبش ولی سیاه میشه، گرچه این همه! من دعا کردم آخرش امام زمان نیومد! :دی
انفاق مصادیق متعددی داره که یکیش اینه که اکانت اینترنتت رو در اختیار یکی بذاری، و اون هم کلی فایل تربیتی دانلود کنه و .
+شاید بی ربط به نظر برسه ولی این روزها عمق تاثیر حلال بودن درآمد رو بیش از پیش حس میکنم، این میشه که گاهی از شدت ترس، تصمیم میگیرم استعفا بدم:(
اینکه کسی ازت انتظار داشته باشه در مواردی که خودش دوست داره باهاش احساس نزدیکی و همدری کنی و همه همّ و غمت رو برای رفع مشکلش بذاری، و در مواردی که خودش صلاح نمیدونه باهاش احساس غریبه گی کنی و حسابت از مو باریکتر
رو شما چی معنی می کنید؟
آقایون محترم!
لطفا تا مدتی پس از سیگار کشیدن که احتمال میدین رایحه دلپذیرش! همراهتونه در مجامع عمومی حاضر نشید! یا حدفاصل کمی بیش از استاندارد رو با مخاطبتون رعایت کنید!
الان که احتمالا! به این موارد عمل میکنید این موردم رعایت کنید که دیگه ادکلن نزنید، قاطی شدن دو رایحه حقیقتا دل انگیز نیست:(((
هوا آلوده شد، گفتن فلان مقاطع تعطیلن، بقیه نه آخه ما آبشش داشتیم
الانم میگن مدرسه ها تعطیله
بعد تبصره اش میاد که وقتی گفتن مدرسه، یعنی دانش آموزان، معلمان باید باشند!!!
بعد تبصره بعدیش میاد که مدارس غیرانتفاعی معلماش هم نیان!! ما دولتی ها آنتی کروناییم!!
بعد تو گروه همکارها همه قیل و قال میکنن، که یکی جوابشون میده مرخصی برای این روزهاست دیگه، مگه از سلامتی مهمتر هم هست، بعد میای سرکار، میبینی اولین نفره که وارد میشه!! ما حرفی میزنیم که گوش خودمون هم شنواش نیست!!
بعد میگن گفته شده انقدر ماسک بصورت رایگان زیر دست و پای مردم میریزیم که بازار سیاهی نباشه فکر کنم ما دست و پا نداریم
کلا پدیده هایی هستیم هااااااااااااااا
پ.ن. شاید بعدا اوصاف جدیدی از خودمون براتون بگم، این اول راهه!
پ.ن2. مدرسه و معلم مثال بود
زمانی که استاد راهنمایِ سه نقطه ام برای هر اشکال نگارشی از قبیل جا افتادن کاما، بودن یا نبودن "ی" میانجی و . هزینه چاپ مجدد پایان نامه ام رو روی دوشم میذاشت، یا زمانی که بعد از اون ماراتن نفس گیرِ رفت و آمد در مسیر دفتر استاد، زیراکسی دانشکده با نزدیک ده نسخه پایان نامه ای که گاهی از صد و اندی صفحه پنج صفحه اش با قلمِ مبارک ولی خوش رنگِ قرمز استاد راهنما مزین شده بود و این تزیین انصافا انقدر ماهرانه صورت گرفته بود که هیچ جوره نمیتونستی از صفحات قبل و بعدش استفاده کنی، بالاخره اجازه دفاع گرفتم، و حتی بعدش که 5 نسخه استادان محترم راهنما، مشاور، داوران به نسخه های قبلی اضافه شد؛
حتی ثانیه ای فکر نمیکردم نزدیک به ده سال بعد دردونه ای داشته باشم که از این ذخایر علمی به بهترین شکل استفاده کنه، و هر صفحه ایش رو به نقشی از نقوش هنری خودش مزین:))) و ما رو از جستجوی چرک نویس برای بانو بی نیاز کنه:)
خلاصه که در هر شرّی -ولو اینکه در برهه ای از زمان نفستون رو بگیره- خیری هست، منتهی ممکنه دهه ها طول بکشه تا متوجهش بشین (حتی شاید نشین:دی ولی حتما هست:))
درباره این سایت